هيچ شباهتی به يوسف ندارم...
نه رسولم,نه زيبايم,نه براي كسي عزيزم,نه چشم به راهي دارم...
فقط...
در " چاه " افتاده ام!!!
آدمک آخردنیاست بخند...
آدمک عشق همین جاست بخند...
دسته خطی که توراعاشق کرد...
شوخی کاغذی مابودبخند...
آدمک خرنشوی گریه کنی...
کل دنیا سراب است بخند...
آن خدایی که بزرگش خواندی...
به خدامثل توتنهاست بخند...
آنقدر دلتنگت شده ام ...
که اگر نامه رسانت گرگ بیابان هم باشد قدمش را میبوسم..!!
دلم آغوش آن نامحرمی را می خواهد که...
محرم بودنش را خودم میدانم و دلم...!
گاهے دلم بے هوا ، هوایت را مے کند . . .
هواے تو ، تویے کہ هیچ وقت هوایم را نداشتے !
تـــــو چه میفهمی...
حال و روز کسی را که دیگر...
هــــــــیچ نگاهی دلش را نمی لرزاند...
خاطرات هر چه شیرین تر باشند
بعد ها از تلخی
گلو یت را بیشتر می سوزانند...
احســاس میکنـــم بــازی را باختــم,
ولــی هیچکــس حواســش نیســت
کــه مــن یــار بــودم نــه حــریف!
شرم دارم به مادرم بگویم:
آن که به خاطرش قلبت را شکستم.......
تنهایم گذاشت......
تقصیر دستور زبان است که...
بعد از من و تو "ما" نمی آیـــــد...
"او" می آیـــــد....
تو میخواستی بشی سنگ صبورم...
تو شدی سنگ و من هنوز صبورم!!!
قدش به عشق نمیرسید!
غرورم را زیر پاهایش گذاشتم!
باز هم نرسید!
همه میگن تا شقایق هست زندگی باید کرد
اما من میگم...
دیگه شقایق های این دور و زمونه ارزش نداره ک بخوای ب خاطرشون زندگی کنی یا زندگی نکنی
پس میگم تا خدا هست زندگی باید کرد...
دل نده به انسان ها ، دل نده
تو که از خدایشان عاشق تر نیستی
انها خدای خود را به نیمه نانی و تو را به نیمه شبی میفروشند...
ﻏﺮﯾﺒــــﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫـﯿﭻ . . .
ﺩﻭﺳـــــــﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﮔـﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﺣﻮﺻــــــﻠﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧـــــﺪ
نوح!
بیا که میخواهم به خاطره هایم بگریم…
میترسم اب تمام دنیا را ببرد...
گاهی انقدر دلم هوایت را میکند ک . . .
شک میکنم به اینکه این دل مال من است یا تو...
می خواهم داستانی از علاقه ام به تو را بنویسم . . .
یکی بود ، یکی . . .
بی خیال . . . !
خلاصه اش می شود اینکه : دوستت دارم لعنتی . . .
دلتنگ که باشی ساده ترین حرف ها اشکت را در میاورد . . .
یاد تو جای خود دارد !
"خداحافظی ات"
عجب خرابه ای به بار آورد
نگاه کن
مدتهاست در تلاشند مرا از آوار تنهاییم بیرون کشند
همانند دلقکی که روی صحنه چشمش به عشقش افتاد که با معشوقش به او می خندند...
سردرد، دل پیچه، حالت تهوع...
کسی چه میداند؛ شاید باردارم...
از غصه هایی که هرشب با من نزدیکی میکنند...
یک روز او هم معنای بی محلی را میفهمد...
بگذار حال با هم محلیش خوش باشد...
دلم برای حضور و غیابهای دوران مدرسه تنگ شده...
انگار آن زمان برای کسی اهمیت داشت غیبتمان...
پاره تنم، به تن دیگری رفت
عادتم را که میدانی
چندشم میشود
لباسی که به تن دیگری بوده را بپوشم..!
آنقدر نفس میکشم...
تا تمام شود همه ی آن هوایی ک سراغ تو را میگیرد!!
کافه چی!
کوچکترین میز تک نفره ی کافه ات را نشانم بده...
بد جوری جای خالی اش عذاب آور شده...
نظرات شما عزیزان: